گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ ادیان جهان
جلد اول
مبداء تاريخ ؟


نظر دانشمندان اسلامى
ابن خيشمه مى گويد ((چون آدم از بهشت هبوط كرد و فرزندانش در زمين پراكنده شدند، اين جريان مبداء تاريخ بود... تا آنگاه كه خداوند نوح را به رسالت مبعوث كرد، پس مردم مبداء تاريخ را بعثت نوح قرار دادند... و پس ‍ از طوفان نوح تا آتش ابراهيم ، مبداء تاريخ طوفان نوح بود... و فرزندان اسحاق مبداء تاريخ را از آتش ابراهيم تا بعثت يوسف و از بعثت يوسف تا بعثت موسى و از بعثت موسى تا بعثت سرورمان رسول اكرم كه درود خدا بر او باد، گرفتند. و اما فرزندان اسماعيل ، مبداء تاريخ را از به آتش افكندن ابراهيم تا بناى كعبه تا آنگاه كه پراكنده شدند، گرفتند. از آن پس ، هر كسى از آن قوم كه از تهامه بيرون مى رفت ، آن را مبداء تاريخ مى گرفتند تا كه لوئى بمرد.
از مرگ لوئى تا حادثه اصحاب فيل ، مبداء تاريخ مرگ لوئى بود. و از حادثه فيل به بعد تا قبل از هجرت پيامبر اسلام (ص )، مبداء تاريخ عام الفيل بود. تا آنكه مبداء تاريخ را هجرت رسول اكرم (ص ) از مكه به مدينه گرفتند.))(21)
تاريخ اسلام و مبداء آن
((ابن عساكر)) مى گويد: ((رسول اكرم (ص ) در روز ورود به مدينه (ربيع الاول ) امر به نوشتن تاريخ فرمودند.))
((يعقوب بن سفيان )) مى گويد: ((نگارش تاريخ در اسلام از روز ورود پيامبر (ص ) به مدينه است )). ((ابن عساكر)) اين قول را تائيد مى كند و مى افزايد كه مشهور است كه ((عمر بن خطاب )) دستور نگارش تاريخ را داده است .
((سيوطى )) با ارائه سندى مى گويد: ((هنگامى كه ((پيامبر)) (ص ) به نصاراى نجران نامه اى نوشتند، بر اساس تاريخ هجرى نوشتند و به ((على )) (ع ) دستور دادند كه تاريخ نامه را بنويسند و ايشان هم سال پنجم هجرى را مبداء تاريخ قرار داده و نوشتند.)) و اين نشان مى دهد كه ((عمر بن خطاب )) در تعيين مبداء تاريخ دخالتى نداشته است .
((بخارى )) مى گويد: ((عمر پرسيد تاريخ را از چه زمانى بنويسم ؟ براى اين كار مهاجرين را گرد آورد. على عليه السلام به او گفت : تاريخ را از روز هجرت پيامبر (ص ) بنويس .)) در همين رابطه ((ابن عساكر)) مى نويسد: ((ابو موسى الشعرى به عمر نامه اى نوشت كه نامه هاى تو تاريخ ندارد، پس تاريخ بگذار. عمر در اين باره با افرادى مشورت كرد. بعضى گفتند: بر اساس بعثت پيامبر (ص ) و برخى گفتند: بر اساس وفات رسول خدا (ص ). عمر گفت : نه ، بر اساس هجرت ايشان تاريخ را مى نويسم ...)).
بخارى مى گويد: ((قراردادى به دست عمر دادند كه تاريخ آن ماه شعبان بود. عمر گفت : كدام شعبان ، اينكه در آنيم يا آنكه گذشته و يا آنكه هنور نيامده است ؟ سپس عمر به اصحاب پيامبر گفت : چيزى را براى مردم قرار دهيد كه با آن تاريخ را بدانند. بعضى از ياران گفتند: بر اساس تاريخ روم بنويسيد. عمر گفت : تاريخ روم طولانى است ، زيرا آن تاريخ از عصر ذوالقرنين آغاز شده است . برخى گفتند: بر اساس تاريخ پارسيان باشد. عمر گفت : پارسيان نيز هر پادشاهى از آنان كه به سلطنت مى رسد، تاريخ پيشين را فرو مى افكنند. آنگاه نظر همگى بر آن قرار گرفت كه تاريخ را بر اساس ‍ ((هجرت )) كه ده سال از آن زمان مى گذشت ، بنويسند. لذا بر اساس ‍ هجرت رسول اكرم ، مبداء تاريخ اسلام تعيين شد كه تا اين زمان باقى و استوار است .))(22)
...از اين اقاويل كه بگذريم ، در اين ميان آنچه مهم است ، بنيان تاريخ است كه بر گامهاى استوار انسان بنا نهاده شده ؛ يعنى كه انسان علت غائى تاريخ است . و چنين مى نمايد كه تاريخ به مثابه يك كل حقيقى است كه اديان و مذاهب و عقايد و آراء بشرى علت فاعلى آن هستند، چرا كه بخشى از حوادث خاستگاهى فكرى عقيدتى دارند كه طبعا براى شناخت آن حوادث بايد مصدر آن را شناخت و اين مهم مستلزم يك كار تحليلى است و نه نقلى .
تاريخ نقلى كارش همان نقالى است و احيانا گرفتن پندى و دادن اندرزى ! آنچه سرنوشت ساز است ، بيان تحليلى است كه البته رسالتى بس عظيم است و دانش گسترده و بصيرت و بينائى ژرفى را مى طلبد